داریوس، در نهایت خوش شانسی و پس از مدت ها انتظار، بالاخره نامش برای یک اردوی چند روزه در جزیره ی دایناسورها در می آید. اون این شانس را دارد که به همراه 5 نوجوان دیگر از این ماراجویی که نصیبش شده، لذت ببرد.
داریوس، در نهایت خوش شانسی و پس از مدت ها انتظار، بالاخره نامش برای یک اردوی چند روزه در جزیره ی دایناسورها در می آید. اون این شانس را دارد که به همراه 5 نوجوان دیگر از این ماراجویی که نصیبش شده، لذت ببرد.
زمانی که بقیه گروه مشغول بازید از یک آزمایشگاه ژنتیک هستند، کنجی و داریوس مخفیانه به یکی از مکان های سرّی مجموعه میروند و با خطر بزرگی رو در میشوند.
بچه ها برای کمک به یک گله از دایناسورها و رساندن آن ها به زمین های سرسبزتر و تازه تر، سوار ژیروسفرها میشوند اما با شروع یک طوفان سهمگین، در خطر بزرگی قرار میگیرند.
داریوس، قولی که به پدرش داده بود را به خاطر می آورد و درست در همان زمان، بقیه بچه ها، در آن طرف جزیره با تهدید جدید و بزرگی رو به رو میشوند.
بعد از یک رویارویی خیلی نزدیک با ایندومینوس، بچه ها از ترس جانشان به آزمایشگاه ژنتیک پناه می برند. در آنجا یک دانشمند عجیب، راز بزرگی را درمورد دکتر وو افشا می کند.
راز سامی همه را شوکه می کند اما بچه ها برای عصبانی شدن زمان زیادی ندارند چون یک حادثه ناخوشایند باعث آزاد شدن گله ای از دایناسورهای خطرناک می شود و بچه ها برای نجات جانشان به زیر زمین می روند.
بچه ها محل اردوی موزائوروس را ترک می کنند و راهی مونوریل می شوند؛ جایی که بن، شانس رویارویی با ترسش را پیدا می کند.
بچه ها باید با زمانی که به سرعت در حال گذر است، رقابت کنند! آن ها به سمت اسکله اصلی می روند تا سوار آخرین کشتی شده و از جزیره خارج شوند اما اگر دیر رسیده باشند چه؟!
