درباره کارتون جادوگر شهر از
کارتون جادوگر شهر اوز (Wizard of Oz) در ژانر موزیکال - فانتزی - ماجراجویی به کارگردانی ویکتور فلمینگ (Victor Fleming) در سال 1939 میلادی منتشر شد. این فیلم سینمایی محصول کشور آمریکاست و بر اساس رمان جادوگر شگفت انگیز اوز (The Wonderful Wizard of Oz) اثر لیمان فرانک بائوم (Lyman Frank Baum) نویسنده آمریکایی کتاب های کودکان که در سال 1900 میلادی منتشر شد، ساخته شده است. فیلم سینمایی جادوگر شهر اوز در وب سایت آی اِم دی بی - بانک اطلاعات اینترنتی فیلم ها (IMDB) موفق به کسب امتیاز 8.0 از 10 شده و از بازیگران آن می توان به جودی گارلند (Judy Garland) ، فرانک مورگان (Frank Morgan) ، ری بولگر (Ray Bolger) ، جک هالی (Jack Haley) ، بیلی بورک (Billie Burke) و مارگارت همیلتون (Margaret Hamilton) اشاره کرد. این فیلم بسیار زیبا و خاطره انگیز توسط کمپانی مترو گلدوین مایر (Metro-Goldwyn-Mayer) تولید و توسط همین کمپانی در کشورهای بریتانیا، آمریکا و 6 کشور دیگر منتشر و اکران شد. جادوگر شهر اوز با استفاده از داستان پردازی فانتزی، موسیقی منحصر به فرد و شخصیت های به یاد ماندنی خود توانست نظر مثبت بسیاری از منتقدین معروف آن زمان را به خود جلب کند و با موفقیت چشمگیری مواجه شد. کتابخانه کنگره ملی ایالات متحده آمریکا در سال 1989 میلادی این فیلم سینمایی را در فهرست 25 فیلم اول از فیلم های ملی ثبت کرد و جادوگر شهر اوز یکی از معدود فیلم هایی ست که در فهرست حافظه جهان در سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد - یونسکو ثبت شده است. این فیلم نوستالژیک در فهرست های معتبر بسیار زیادی قرار گرفته و به عنوان موفق ترین اقتباس سینمایی از آثار لیمان فرانک بائوم شناخته می شود. انیمیشن جادوگر شهر اوز موفق به دریافت 13 جایزه معتبر از جمله جایزه جکی کوگان در سال 1985 از جشنواره جوایز هنرمند جوان (Young Artist Awards) و جوایز بهترین موسیقی آهنگ اصلی و بهترین موسیقی امتیاز اصلی در سال 1940 از جشنواره جوایز آکادمی اسکار (Academy Awards) شده است. این فیلم سینمایی علاوه بر دریافت این جوایز نامزد دریافت 16 جایزه دیگر از 6 جشنواره بین المللی شده که از میان آنان می توان به جایزه بهترین کارگردان در سال 1939 در جشنواره فیلم کن (Cannes Film Festival) اشاره کرد. در خلاصه داستان کارتون جادوگر شهر اوز آمده است؛ دوروتی گیل یک دختر نوجوان خوش قلب و بسیار مهربان است که به همراه سگ کوچولو و بامزه خود به نام توتو در یک مزرعه کوچک در شهر کانزاس زندگی می کند. این مزرعه متعلق به عمه اِم و عمو هنری است که از خویشاوندان نزدیک دوروتی محسوب می شوند و سرپرستی این دختر نوجوان را از مدت ها قبل بر عهده گرفته اند. دوروتی به توتو سگ بامزه و کوچولوی خود بسیار علاقه مند است و توتو همیشه و همه جا دوروتی را همراهی می کند. روزی از روزها توتو پای خانم آلمیرا گولچ را گاز گرفته و این زن ثروتمند و بسیار بدجنس این موضوع را با کلانتر شهر در میان می گذارد و از دوروتی و سگ او شکایت می کند. کلانتر به خاطر نفوذ و ثروت این زن بدجنس دستور می دهد تا افرادش توتو را نابود کنند، اما دوروتی پس از آگاهی از این موضوع تصمیم می گیرد به همراه توتو به مکانی دوردست فرار کرده و جان سگ کوچولوی خود را نجات دهد. در همین حین یک طوفان شدید باعث می شود که دوروتی از تصمیم خود پشیمان شده و به سختی خود را به خانه می رساند و همراه با توتو برای در امان ماندن از طوفان در اتاق خواب خود پناه می گیرد. تکان های شدید خانه باعث می شود که پنجره اتاق با سر دوروتی برخورد کند و این دختر نوجوان در اثر این اتفاق بیهوش می شود. چند ساعت بعد دوروتی به هوش آمده و با صحنه ای بسیار عجیب مواجه می شود و کشف می کند که به یک سرزمین جادویی و اسرارآمیز منتقل شده است. قهرمان داستان ما متوجه می شود که به شهر مانچکینلند در سرزمین اوز منتقل شده و گلیندا جادوگر خوب شمال و مانچکینز به او خوش آمد گفته و از این دختر مهربان و خوش قلب استقبال باشکوهی به عمل می آورند. خانه دوروتی هنگام سقوط در سرزمین اوز با جادوگر شرور شرق برخورد کرده و او را نابود می کند، به همین علت گلیندا و ساکنان سرزمین اوز از این موضوع بسیار خوشحال هستند و به دوروتی به چشم یک قهرمان نگاه می کنند! در همین حین جادوگر شرور غرب که خواهر جادوگر شرور شرق است به قصر گلیندا آمده و از او می خواهد که کفش های یاقوتی خواهرش را به او بازگرداند، اما گلیندا این کفش ها را به دوروتی می دهد و جادوگر شرور غریب از این موضوع به شدت خشمگین شده و عنوان می کند که به زودی از دوروتی و تمام آنان انتقام خواهد گرفت. دوروتی از گلیندا می خواهد که او را برای بازگشت به خانه اش در کانزاس راهنمایی کند و این جادوگر مهربان یک جاده آجری زرد رنگ را به دوروتی نشان داده و به او می گوید با دنبال کردن این جاده به شهر زمرد برود و از جادوگر شهر اوز بخواهد که برای بازگشت به خانه به او کمک کند. این دختر نوجوان به همراه توتو مسافرت خود را در جاده آجری آغاز کرده و در این مسافرت با یک آدم حلبی بدون قلب، یک شیر ترسو و یک مترسک بدون مغز آشنا شده و این سه نفر با دوروتی همراه می شوند تا جادوگر شهر اوز آرزوهای آنان را نیز برآورده کند. آدم حلبی آرزو دارد یک قلب داشته باشد و با قلب خود مهربانی و عشق و دوستی را احساس کند، شیر به دنبال شجاعت است و آرزو دارد مانند تمام شیرهای دیگر شجاع و جسور باشد و ترس را از وجود خود دور کند و مترسک به دنبال عقل و مغز است تا بتواند فکر کند و با قدرت تفکر خود کارهای شگفت انگیزی انجام دهد. دوروتی و توتو به همراه آدم حلبی، مترسک و شیر به طرف شهر اوز حرکت می کنند تا با جادوگر این شهر ملاقات کرده و از او درخواست کمک کنند و در این راه با مشکلات و چالش های فراوانی مواجه شده و ماجراجویی های سرگرم کننده و هیجان انگیزی را پشت سر می گذارند...
نمایش بیشتر