درباره کارتون قدرتمندان - فصل ۳ قسمت ۱۰
درحالیکه مسافران سوار بر قطاری مجلل می شوند، قدرتمندان درگیر ماجراجویی ای برای یافتن یک قاتل می شوند. با ملاقاتی از سوی مادر برت، لیندزی متوجه می شود می تواند با همسایه هایش بیشتر خوش بگذراند.
درحالیکه مسافران سوار بر قطاری مجلل می شوند، قدرتمندان درگیر ماجراجویی ای برای یافتن یک قاتل می شوند. با ملاقاتی از سوی مادر برت، لیندزی متوجه می شود می تواند با همسایه هایش بیشتر خوش بگذراند.
قدرتمندان پس از آنکه درون یک مار گیر می افتند، موفق می شوند فرار کنند اما حیاطی که خانه آن ها بود عوض شده است. حیاط بازسازی شده جای زندگی نیست، اما قدرتمندان بهشت خود را روی میز خوراکی های مهمانی باغ پیدا می کنند.
کمبود شکارچیان در حیاط جدید باعث هجوم بِن ها شده که به دنبال هم بازی می گردند. انسان های جدیدی که در خانه زندگی می کنند متوجه می شوند که حیاط گرد و خاک گرفته، به همین خاطر یک ربات تمیزکننده را به حیاط می فرستند که تهدیدی مرگبار است.
قدرتمندان از بچه کوچکی که در حیاط مثل دیوانه ها فرار می کند وحشت زده شده اند. همه فکر می کنند لیف دیوانه شده، اما نظریه های او درباره سفر در زمان ممکن است همان چیزی باشد که قدرتمندان برای بازگشت به خانه شان به آن نیاز دارند.
وقتی راکسی و بری به طور تصادفی هنر جدیدی را کشف می کنند، او از استعداد خودش مغرور می شود. راکسی یک سر یک بند کفش را پیدا می کند و به دوستانش ماموریت می دهد که در آزاد کردن آن به او کمک کنند تا بتواند چیزی از خودش داشته باشد.
ایستر پر از پرز و شبیه خرگوش شده و توییگ اتفاقی او را کشف می کند. وقتی بری با یک کلاغ حسابی صمیمی می شود، راکسی به او توضیح می دهد که کلاغ فقط به قصد خوردن او در کنارش است.
گرکین، پنجمین قدرتمند، آخر هفته به دیدن آن ها می آید اما بری از تغییری که او کرده گیج شده است. همسایه ها با دستگاه های جمع کردن برگ با هم وارد کل کل شده اند و قدرتمندان در گرداب برگ ها گرفتار شده اند.
خانواده بری او را به جشن سالانه شان دعوت می کنند که از نظر او خیلی خسته کننده است، اما قدرتمندان از پیوستن به مهمانی حسابی ذوق زده می شوند. راکسی و یک ساز جای خود را با هم عوض می کنند.
وقتی لیف با یک دانه قهوه جاه طلب آشنا می شود، بالا و پایین های کسب و کار را یاد می گیرد. همه از دست راکسی عصبانی هستند، به همین خاطر او برای همه کفِ بازی درست می کند تا در آن بازی کنند.
وقتی یک صاریغ به حیاط می آید، کنسینگتون به خاطر قوه تخیل خیلی قوی اش وحشت زده می شود. بری اشتباهی فکر می کند که توییگ خون آشام است و سعی می کند او را قانع کند که او را هم شبیه خودش کند.
درحالیکه مسافران سوار بر قطاری مجلل می شوند، قدرتمندان درگیر ماجراجویی ای برای یافتن یک قاتل می شوند. با ملاقاتی از سوی مادر برت، لیندزی متوجه می شود می تواند با همسایه هایش بیشتر خوش بگذراند.