درباره کارتون دانا و دایناسور - فصل ۱ قسمت ۴
دانا بعد از اینکه از معاشرت با سارا محروم شد، کشف کرد که چگونه دایناسورها دوست شدند. با کمک مادر و مربی یوگا ، دانا کشف می کند که چرا مادران دایناسور قبل از بیرون آمدن با تخمهایشان صحبت می کنند.
دانا بعد از اینکه از معاشرت با سارا محروم شد، کشف کرد که چگونه دایناسورها دوست شدند. با کمک مادر و مربی یوگا ، دانا کشف می کند که چرا مادران دایناسور قبل از بیرون آمدن با تخمهایشان صحبت می کنند.
دانا دختر بچه ی 9 ساله ای است که عاشق دایناسورهاست. وقتی که به او یک کتاب راهنمای آشنایی با دایناسورها هدیه داده میشود زندگی اش برای همیشه تغییر میکند زیرا نه تنها این کتاب مسائل جدیدی را درمورد دایناسورها به او یاد میدهد بلکه حتی این قدرت را به او میدهد که بتواند دایناسورها را در جهان واقعی تصور کند.
وقتی که سارا به خاطر ترس از ارتفاع در معرض خطر عدم موفقیت در امتحان شنا قرار می گیرد، دانا از یک دایناسور کمک می گیرد تا به سارا نشان دهد روشهای مختلفی برای غلبه بر ترس وجود دارد.
وقتی دانا می بیند كه یك كنتروسوروس و یك استگوسوروس در حیاط خانه اش در حال جنگ هستند، یك آزمایش دایناسوری انجام می دهد تا ببیند چرا دو دایناسور در یك خانواده با هم جنگ می كنند.
دانا بعد از اینکه از معاشرت با سارا محروم شد، کشف کرد که چگونه دایناسورها دوست شدند. با کمک مادر و مربی یوگا ، دانا کشف می کند که چرا مادران دایناسور قبل از بیرون آمدن با تخمهایشان صحبت می کنند.
وقتی یک دایناسور دورماز آئوروس به فلامینگوهای تزئینی باغچه ی آقای هندریکسون حمله میکند، دانا آماده ی محافظت از آن ها میشود. دانا با پوشیدن خنک ترین لباسش در گرم ترین روز سال سعی میکند همزمان که به راز خنک ماندن بدن دایناسورها پی میبرد، لباسش را نیز تمیز نگه دارد.
دانا و دوستش رایلی از یک زیردریایی در سفر برای مطالعه رفتار خزندگان دریایی ماقبل تاریخ استفاده می کنند.
هنگامی که برخی از پسران در ساحل به دانا اجازه نمی دهند والیبال بازی کند، دانا به شکار فسیل می رود و ماری آنینگ را پیدا می کند.
دانا و سارا با الهام از اردویی که به آکواریوم داشتند، بزرگترین کوسه تاریخ، مگالودون ماقبل تاریخ را شکار می کنند. وقتی که سارا به خاطر جثه ی دانا او را برای بازی وسطی انتخاب نمیکند، دانا تصمیم میگیرد تا از چندتا از تکنیک های کوچکترین دایناسوری را که میشناسد، استفاده کند تا به سارا نشان دهد که داشتن جثه ی کوچک همیشه هم نقطه ضعف نیست.
بازدید از بینایی سنجی باعث می شود دانا به این فکر کند که دایناسورها چگونه از چشمهایشان برای شکار استفاده می کنند.
دانا که مشتاق حضور در موزه سلطنتی انتاریو به مناسب روز «فسیل» است، از همسایه خود آقای هندریکسون تقاضا می کند تا او را ببرد. از طرفی، وقتی صبح یک روز پدر دانا میخواهد او را از خواب بیدار کند تا برای مدرسه رفتن آماده شود، او از رخت خوابش دل نمیکند چون در خوابش مشغول کشف اولین فسیل یک تی رکس است.
دانا برای پرت کردن حواس پسر بچه ای که در سرسره ی پارک گیر کرده است، داستانی درباره ی براچیوساروس که او هم از ارتفاع میترسیده، تعریف میکند. وقتی که دانا تصمیم میگیرد درمورد نحوه ی دفاع گله ی ادمونتوساروس ها بیشتر یاد بگیرد، ناخواسته با کارهایش همسایه ی طبقه پایینی اش را بیدار میکند.
داستان پس از شنیدن داستان عاشق شدن پدر و مادرش، به یک سینورنیتوساروس تنها کمک میکند تا نیمه گمشده اش را بیابد. دانا از یک ترودون برای کمک به خانم کوری و یافتن پاکت گمشده نوه اش کمک میگیرد.