هیزل دختر ده ساله ای است که به خاطر شغل پدرش به شهر بزرگ دیمادلفیا نقل مکان کرده و وقتی برادرش آنتونی به دانشگاه می رود، به تنهایی شروع به گشت و گذار در شهر می کند و متوجه می شود همسایه های عجیبش فرشته هایی هستند که می توانند آرزوهای او را برآورده کنند.
حالا که برادر هیزل به دانشگاه رفته، خو گرفتن به زندگی جدید برای او سخت شده است. وقتی هیزل سعی می کند از خانه فرار کند، متوجه می شود همسایه های عجیبش درواقع فرشته هستند.
هیزل، کازمو و واندا باید در آزمون های آرزوی دی ام دابلیو موفق شوند، وگرنه جورگن وان اسرنگل هیزل را به یک فرشته جدید تبدیل خواهد کرد. هیزل با بچه های دیگر مدرسه جور نیست و آرزو می کند کاش با معلمانش دوست می بود.
وقتی هیزل آرزو می کند با یک دایناسور واقعی ملاقات کند، کازمو و واندا یک باریونکس را از دوره کرتاسیوس به زمان حال می آورند. هیزل آرزو می کند جاسمین شجاع بود اما درعوض ترس های جاسمین در می روند و در میان همه می پلکند.
هیزل آرزو می کند ساختمان آپارتمانش یک هتل مجلل بود اما وقتی آرزویش برآورده می شود، آن قدر سرش مشغول اداره آن می شود که دیگر برای دوستانش وقتی ندارد. وقتی آرزوی هیزل برای محبوب شدن در مدرسه کلافه اش می کند، از فرشته ها می خواهد زمان را سریع تر بگذرانند.
