درباره کارتون بل و سباستین - فصل ۱ قسمت ۱۸
سباستین نگران است زیرا مزرعه به دلیل کم شدن تعداد بازدیدکنندگان از سنت مارتین، درآمد کافی برای نگهداری گوسفندان را ندارد.
سباستین نگران است زیرا مزرعه به دلیل کم شدن تعداد بازدیدکنندگان از سنت مارتین، درآمد کافی برای نگهداری گوسفندان را ندارد.
سباستین نوجوان ناراحت است که سگ کوهستان بل توسط روستاییان آلپ، یک هیولا خوانده می شود.
سباستین نوجوان همراه با سگ خود بل به دنبال همبازی می گردد.
سباستین با دفاع از پسر بیچاره ی شهردار سورن، که دیگر پسران دهکده او را مورد تمسخر قرار می دهند، شرط بندی خطرناکی با کامئو انجام می دهد که می تواند در طی یک روز صعود به یک قله کوه را آموزش دهد.
سباستین بخاطر قولی که به بل داده بود، دیر به مدرسه میرسد و مجازات می شود.
سباستین که توسط باند کامئو مورد تمسخر قرار گرفته شده بود، مسئولیت خطرناکی را بعهده می گیرد.
سباستین، از مدرسه و از مزرعه و کارهای خانه اش به ستوه آمده است.
سباستین با عجله از خواب بیدار میشود تا به قطار برسد. اما خداحافظی اش از بل طولانی می شود و از قطار جا می ماند.
سباستین در کلاس به دلیل عدم توجه به درسی درباره رابینسون کروزوئه، سرزنش می شود.
سباستین و بل سعی می کنند مزرعه دار پیر و بدقلق ایوان را نادیده بگیرند.
سباستین به قول خود به همکلاسی آدل عمل می کند و به او اجازه می دهد در کوهستان با بل بازی کند.
سباستین مشتاقانه وارد مسابقه تیم های خانوادگی روستای سنت مارتین با بل می شود.
سباستین متوجه می شود که بل دیگر مثل همیشه منتظر او نیست و احساس گناه می کند که سگش عمدتاً در دوران تحصیل در مدرسه مورد غفلت قرار می گرفته است.
سباستین اصرار دارد که آدل باید به او و بل بپیوندد تا این منظره زیبا را تماشا کند.
با فرا رسیدن جشن بهاری و بازگشت گله ها به مراتع مرتفع در کوهستان، مادر کامئو به دیدار عمه ی او می رود.
سباستین وقتی می شنود ژان میشل قهرمان کوهنوردی در اطراف است و در حال صعود بر روی یونگفراو در منطقه است، هیجان زده می شود.
سباستین می خواهد یک از یک سگ کوچک نگهداری کند اما بل با این سگ جدید مهربان نیست.
مادر کامئو بل را دوست ندارد و فکر می کند که او دردسرساز است. او با شکایت از بل، سباستین و دوستانش را به دردسر می اندازد.
سباستین نگران است زیرا مزرعه به دلیل کم شدن تعداد بازدیدکنندگان از سنت مارتین، درآمد کافی برای نگهداری گوسفندان را ندارد.
پدربزرگ، سباستین و کامئو را ترغیب میکند که آب شفادهنده را پیدا کنند.
سباستین همیشه در حوالی روز تولد خود بدخلقی است، او به مزار مادرش در کوه می رود و می بیند که شهردار آنجا را خراب کرده است تا یک ساختمان بزرگ توریستی بسازد.
سباستین، گردنبند طلایی مادرش که تنها دارایی اوست که به ارث برده، بسیار دوست دارد و تلاش می کند به دنبال کوهی بگردد که طرحش بر روی آن حک شده است. موچر آنتون برای سب و بل تله می گذارد تا بتواند بل را بگیرد و بفروشد ولی آن دو شجاعانه با او مقابله می کنند.
زمانیکه طوفانی غیر قابل پیش بینی نزدیک می شود، سباستین باید به دنبال پناهگاهی بگردد. او قهوه خانه ای پیدا می کند ولی بل را نمی تواند همراه خود به داخل ببرد. سب به بل قول می دهد تا راهی پیدا کند و او را مخفیانه به داخل ببرد و...
سباستین از اینکه خویشاوند معروفی ندارد تا مانند همکلاسی هایش به او افتخار کند، خجالت می کشد. سباستین با بل شروع به کار می کند اما حتی نمی تواند با کسالت در ارتفاع کنار بیاید. هنگامی که پدربزرگ برای عملیات نجات صعود می کند، می بینند که نینو قبل از مردن، موفق به برافراشتن پرچم خود شده است.
سزار باید به شهر برود، اما خواهر بزرگ سباستین اصرار دارد که علاوه بر وظایف داخلی، تمام کارهای مزرعه را انجام دهد، اما نمی تواند در برابر دعوت دکتر گابریل برای شام مقاوت کند. سب مشتاق کمک به بل است، اما او هرگز به درستی توضیح نمی دهد و همه چیز به هم ریخته باقی می ماند. تا اینکه...
گابریل سگ های پدرش را برای مسابقات سالانه شهر آماده می کند. اما زمانیکه سباستین او را به چالش می کشد، یکی از سگ های مسابقه مجروح می شود. پدربزرگ فکر می کند مسابقه دادن جراحت سگ را بدتر می کند. اما گابریل به پدرش نمی گوید که بدون اجازه او سگ ها را تمرین داده است.
صاحب قهوه خانه قسم می خورد که خرس سفیدی دنبالش کرده که هیچکس در کوه های آلپ ندیده است. کشاورز ایوان فکر می کند که او بل را با یک خرس اشتباه گرفته است. صاحب قهوه خانه سباستین را به غاری می برد که می گوید خرس را در آن دیده است.
زمانیکه بل گم می شود، سباستین بسیار نگران می شود و کشاورز ایوان و قصاب را که سابقا می خواستند از شر بل خلاص شوند، متهم می کند. او نهایتا بل را در کلبه ای پیدا می کند و...
بی حالی بل، سباستین را ناراحت می کند و پدر بزرگ سزار هم از دیدن مسمومیت سگ، عصبانی می شود. سب و ادل باید داروساز را فریب دهند تا پادزهر را بدست آورند، اما هنگامی که سب به خانه باز می گردد، می بیند که بل نیست و شواهد حاکی از ربوده شدن اوست! این، کار قاچاقچی آنتون است که می خواهد او را بفروشد؛ بنابراین سب به دنبال او می رود...
سباستین و بل غاری پیدا می کنند که پر از نقاشی های دیواری عصر حجر است. سب همه را وادار می کند که سکوت کنند تا از سوء استفاده شهردار حریص جلوگیری شود، اما لینت این راز را در عرض چند دقیقه فاش می کند و سب تلاش می کند تا فکری برای آن غار و پنهان کردن گنج آن کند.